چرا گنو/لینوکس را دوست دارم؟ به سبک شاهینیسم!
حقیقتش، پدیدهای چون گنو/لینوکس، در دنیای من، آن هم با ترجمههایی مضحک از کلماتی چون آزادی، همکاری، رقابت و جنگندگی، بیشتر به رویایی دست نیافتنی شباهت دارد تا واقعیتی قابل لمس. بارها سعی کردم که راهی برای توصیف معنای آزادی و قدرت گنو/لینوکس پیدا کنم. اما برای مردمانی که نیازی به آزادی نمیبینند، این کار به کوبیدن میخی در سنگ میماند. مردمی که قدرت را با ثروت اشتباه میگیرند و دانش را برای کسب ثروت دنبال میکنند. دنیایی که همکاری در آن به معنای پایین کشیدن ارزش همکارانت باشد و تنها به واسطهٔ کسب حقوق مادی، همکاری در آن معنا یابد، هرگز نمیتواند گنو/لینوکس را درک کند. در چنین دنیایی، بهترین توصیف گنو/لینوکس، یک ویندوز ضعیف و مخوف است که تنها دیوانگان به استفاده از آن روی میآورند! D:
به واسطهٔ آموزشهایی که در دوران تحصیل دیده بودم، کم کم به جایی هدایت میشدم که دیگر نمیتوانستم آنطور که باید به حرفهای که دوست داشتم نگاه کنم. حرفهای که روزی آرزوی فعالیت در آن را داشتم، داشت به کابوسی تلخ تبدیل میشد. نمیتوانستم تنها با این دلیل که ابزار یا رفتاری در جامعهٔ اطرافم پسندیده شده، آن را قبول کنم. نباید هم اینطور میشد. دوست داشتم قدم به قدم مسیر را خودم تجربه کنم. حتی شکستهایش را. چون یاد گرفته بودم چطور با آنها کنار بیایم.
دیگر وقت آن رسیده بود که از قالبی که دورم ساخته شده بود بیرون بیایم. باید یاد میگرفتم که خودم را به چالش بکشم. باید از توصیف کارهایم برای دیگران دست میکشیدم. از راهنماییشان. یک کلام، باید سنگی را در آغوش میکشیدم و به دریای گنو/لینوکس میپریدم! همین کار را هم کردم. تمام آموختهها و تجربههای چند سالهام را فراموش کردم. حتی ویندوز را نگه نداشتم. یک نصب کامل. یک تیر خلاص. آسان بود؟ نه واقعا نبود. خصوصا با استثناهایی که تنها انسانهایی که در کشورهایی چون کشور من زندگی میکنند درکشان میکنند. روزها وقت صرف کردم تا راهی برای چشیدن آزادی در اینترنت پیدا کنم. برای آزادانه گشتن در بزرگترین دانشگاه زیر دستم(بماند که هنوز هم هر از چندگاهی، باید به دنبال روشهای جدیدی باشم).
آزمونها و خطاها شروع شد. هر شکست آموزشی بزرگتر در دل داشت. آموزشی که محال بود در دنیای گذشتهام حتی به آن فکر کنم. دیگر داشتم به خودم محدود میشدم. دیگر فارسی کارساز نبود. منابع فارسی هر چند شاید گسترده، ولی تاریخ انقضا گذشته بودند. روزی فکر میکردم برای یادگیری نیازی به انگلیسی ندارم و روی همین تفکر، دور کلاس زبان را خط کشیدم. ولی حالا وقتش رسیده بود که اشتباهم را ببینم. داشت به تعداد چیزهایی که باید یاد میگرفتم اضافه میشد. سخت بود ولی تا دلتان بخواهد زمان بود که داشتم.
بعد از آن همکاریهایی هر چند کوتاه مدت با دیگر فعالان این عرصه شروع شد که تجربههای زیادی در رابطه با کار گروهی و اخلاقیات ایرانیزه شدهمان به همراه داشت. ظرف یکسال جهش بزرگی در سواد و علاقهمندیهایم دیدم که در پنج سال دوران تحصیل دانشگاهیام خوابشان را نمیدیدم. دیگر برای یادگیری ابزارها و روشها نیاز به اساتید و آن کتابهای قطورشان نداشتم. تنها کافی بود از دنیای اطرافم برای یادگیری کمک بگیرم. در نزدیکترین مرحله، خود نرمافزارها بودند که راه را نشانم میدادند. بعد از آن جامعهٔ کاربری. از طرف دیگر موضوع وقتی جالبتر میشد که دیگر محدود به ابزارها نبودم.
اگر از خروجی نرمافزاری راضی نبودم میتوانستم آن را تغییر دهم. یا اصلا چرا زحمت بیجا بکشم؟ آن را به نرمافزار دیگری میخوراندم تا در نهایت خروجی دلخواهم را به دست آورم. دیگر نیازی نبود که دیگران به کارم نمره بدهند. نمرهها نتیجهٔ کارم بودند. دیگر اشتباهها به ضررم تمام نمیشد. اشتباهها فرصتم بودند. حالا دیگر در مسیری قرار گرفته بودم که قدرت گنو/لینوکس را درک کنم. جایی که هر چه بیشتر یاد میگرفتم، میدیدم که چه قدر بیسوادم. بماند که درک این بیسوادی، از کورکورانه باور داشتن به با سوادی، آن هم به واسطهٔ معدل ۲۰ دانشگاه لذتبخشتر بود ;-)
هر چند خوب میدانم راه درازی تا درک کامل دنیای جدیدم پیشرو دارم. دنیایی که شاید هرگز نتوانم تمام گوشههایش را ببینم. اما افتخار میکنم که سرانجام (دیر یا زودش اصلا مهم نیست) به سوی سرزمینی از عجایب قدم برداشتم که بدون هیچ چشم داشتی، کمر به آموزش دادن و قدرتمند کردنم بسته است.
![لوگوی مسابقه «چرا گنو/لینوکس را دوست دارم؟»](http://blog.sito.ir/wp-content/uploads/2013/01/blog-competition-468.png "لوگوی مسابقه «چرا گنو/لینوکس را دوست دارم؟»") لوگوی مسابقه «چرا گنو/لینوکس را دوست دارم؟»